آقا،آقـــا بود( خاطرات جوانان کرمانشاه )[قسمت اوّل]
جمعه 90/7/29 3:59 عصر| | نظر
روز اول که قرار بود تشریف بیارن من تازه از کربلا آمده بودم. کربلا خبرو شنیدیم
نمیدانستیم باید خوشحال باشیم یا ناراحت. خوشحال از اینکه آقامون میامد . ناراحت از اینکه یه استاندار 2 خردادی باید پیشوازش بره
خلاصه تو این حال و هوا از اینکه آقا میاد استاندار و ظلماش و کثیف کاریاش به بچه حزب اللهی ها رو فراموش کردیم و صبح زود رفتم تو استادیوم
یه کارت دوستان بهم دادن که میشد باهاش رفت قسمت جلو خلاصه پیشانی بندو زدم و رفتم جلو تو جمعیت نشستم
همه وجودم میلرزید یعنی الان امامم میاد و من میبینمش . یه حالی بود گذشت زمان اصلا حس نمیشد . خلاصه اینکه من نماز صبح بیدار شدم و آمدم یعنی خیلی ولاییم. و وقتی جمعیتو دیدم یه کم جا خوردم . تا حالا کرمانشاهو اینجور ندیده بودم . همه گریه میکردن
چند تا جون 15 یا 16 ساله کنارم بودن هی شوخی میکردنو اونام مث من پیشانی بند زده بودن لحجشون کمی فرق داشت هی میگفتن آقا اومد چی بگیم آخه ما صف جلو بودیم . یه سوال کردم کاش نمیکردم . گفتم شما کرمانشاهی هستین
گفتن نه همدان... گفتم کی آمدین که الان اینجایین؟..... گفتن دیشب..... گفتم شب کجا خوابیدین
( ادامه دارد... )